راه جوی، راه جوینده، جویندۀ راه، پژوهندۀ راه، جویای راه، متجسس و متفحص راه، جویندۀراه حقیقت، پژوهندۀ راه و طریقت درست: جهاندیدگان پیش او آمدند شکسته دل و راهجو آمدند، فردوسی، و رجوع به راه جوی شود
راه جوی، راه جوینده، جویندۀ راه، پژوهندۀ راه، جویای راه، متجسس و متفحص راه، جویندۀراه حقیقت، پژوهندۀ راه و طریقت درست: جهاندیدگان پیش او آمدند شکسته دل و راهجو آمدند، فردوسی، و رجوع به راه جوی شود
آزرم جوی. دادور. بانصفت. باتقوی و فضیلت طلب. پاسدار خاطرها.عفیف. عفاف خواه. آبروخواه. حرمت دارنده: زمانی همی داشت بر خاک روی بدو داد دل شاه آزرمجوی. فردوسی. زبان راستگوی و دل آزرمجوی همیشه جهان را بدو آبروی. فردوسی. چو کافور گرد گل سرخ موی زبان گرم گوی و دل آزرمجوی. فردوسی. بفرمود پس شاه آزرمجوی (کیخسرو) که آرند گستهم را پیش اوی چنان بد ز بس خستگی گستهم که گفتی همی برنیایدش دم. فردوسی. کسی کو ترا نیست آزرمجوی چه جوئی چه خواهی از او آبروی ؟ فردوسی
آزرم جوی. دادور. بانصفت. باتقوی و فضیلت طلب. پاسدار خاطرها.عفیف. عفاف خواه. آبروخواه. حرمت دارنده: زمانی همی داشت بر خاک روی بدو داد دل شاه آزرمجوی. فردوسی. زبان راستگوی و دل آزرمجوی همیشه جهان را بدو آبروی. فردوسی. چو کافور گرد گل سرخ موی زبان گرم گوی و دل آزرمجوی. فردوسی. بفرمود پس شاه آزرمجوی (کیخسرو) که آرند گستهم را پیش اوی چنان بد ز بس خستگی گستهَم که گفتی همی برنیایدْش دم. فردوسی. کسی کو ترا نیست آزرمجوی چه جوئی چه خواهی از او آبروی ؟ فردوسی
مایۀ سکون دل. معشوقه. معشوق: بر این برز و بالا و این خوب چهر تو گوئی که آرام جانست و مهر. فردوسی. ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می رود وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می رود. سعدی. از من جدا مشو که توام نور دیده ای آرام جان و مونس قلب رمیده ای. حافظ
مایۀ سکون دل. معشوقه. معشوق: بر این برز و بالا و این خوب چهر تو گوئی که آرام جانست و مهر. فردوسی. ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می رود وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می رود. سعدی. از من جدا مشو که توام نور دیده ای آرام جان و مونس قلب رمیده ای. حافظ
مایۀتسلی خاطر. مایۀ امید. معشوق. معشوقه: یکی تختۀ جامه هم نابرید دو آرام دل کودک نارسید روان را همی لعلشان نوش داد بیاورد و یکسر بشیدوش داد. فردوسی. هرچند کآن آرام دل دانم نبخشد کام دل نقش خیالی میکشم فال دوامی میزنم. حافظ
مایۀتسلی خاطر. مایۀ امید. معشوق. معشوقه: یکی تختۀ جامه هم نابرید دو آرام دل کودک نارسید روان را همی لعلشان نوش داد بیاورد و یکسر بشیدوش داد. فردوسی. هرچند کآن آرام دل دانم نبخشد کام دل نقش خیالی میکشم فال دوامی میزنم. حافظ
از ادبا و شعرای نامی هندوستان بود که مذهب براهمه داشت. او در شعر محیط تخلص می کرد. با اینکه پدر وی از مردم لاهور بود ولی خود در شهر دهلی دیده بر جهان گشود و در شهر مذهبی بنارس بمناصب و مقامات مهم دولتی نائل آمد. او را سه مثنوی معروف بزبان پارسی است بنام ’محیط درد’، ’محیط عشق’ و ’محیط غم’ و چهار رساله بزبان سنسکریت در بارۀ تصوف زیر عنوان ’محیط الحقایق’، ’محیط الاسرار’، ’گلشن معرفت’ و ’محیط معرفت’. پدروی ’لالا کنکه بشوم’ نیز از گویندگان نامی بود که در شعر ’عاجز’ تخلص میکرد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
از ادبا و شعرای نامی هندوستان بود که مذهب براهمه داشت. او در شعر محیط تخلص می کرد. با اینکه پدر وی از مردم لاهور بود ولی خود در شهر دهلی دیده بر جهان گشود و در شهر مذهبی بنارس بمناصب و مقامات مهم دولتی نائل آمد. او را سه مثنوی معروف بزبان پارسی است بنام ’محیط درد’، ’محیط عشق’ و ’محیط غم’ و چهار رساله بزبان سنسکریت در بارۀ تصوف زیر عنوان ’محیط الحقایق’، ’محیط الاسرار’، ’گلشن معرفت’ و ’محیط معرفت’. پدروی ’لالا کنکه بشوم’ نیز از گویندگان نامی بود که در شعر ’عاجز’ تخلص میکرد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)